مرسی که اومدی. . .
روزهای خوبی رو با وجود شما در کنار هم میگذروندیم، روزها سرگرم بازی و تعوض پوشکت وشبها هم همینطور میگذشت هنوز روز وشب برات فرقی نمیکرد
روز هفتم از زندگیت بود که زخم نافت خوب شدوخیال ما هم راحت شد
حالا سن شما به پونزده روز رسیده ومامان وبابا تصمیم گرفتن شما رو ختنه کنن
شب خیلی بدی بود کلی گریه کردی، مامانت هم کلی برات گریه میکرد و میگفت کاش ختنش نمیکردیم. . .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی