محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

بهترین هدیه زندگيمون

ده ماهگیت مبارک عزیزم

حالا قدت شده 74.5 ، وزنتم شده 7کیلو و900گرم دیگه دستتو به میز میگیری و بلند میشی وچند قدم راه میری. تازگیا اگه یه چیزیو که میخای بهت ندیم قهر میکنی و گریه میکنی، وای که من عاشق این قهر کردناتم تازگی چون لثه هات خارش داره وقتی اعصابت خورد میشه هر کی که بیاد جلوت گازش میگیری مامانت از الان واسه تولدت داره برنامه ریزی میکنه. خیلی ذوق داره. شما واسه ما یه هدیه بودی از طرف خدا فرشته کوچولوی من مرسی که اومدی. . . ...
30 مرداد 1393

...)

روز وداع رسد،ما داریم میریم مکه مامانی، قرار 12 روز همديگه رو نبینیم باهمدیگه رفتیم فرودگاه، لحظه ى خداحافظی واسه هممون سخت بود ولی چاره ای نبود.  ...خلاصه بعد از 12 روز برگشتیم وقتی توی فرودگاه شما و مامانت ودایی سعید ودایی ناصر رو دیدیم انگار دنیا رو به ما دادن از اینکه صحیح وسالم بودین خیلی خوشحال شدیم، بابای شما نتونست بیاد، سبزوار مونده بود تا یه سری از کارارو روبراه .شما اولش من وبابایی رو نشناختی ولی شب که با هم تو هتل بودیم کلی واسمون خندیدی ودیگه با هامون غریبی نمیکردی.  خیلی دوست داریم مامانی ...
30 مرداد 1393

اول فروردين 1391

عیدت مبارک شاهزاده کوچولوی من امروز براى دیدنت لحظه شماری میکردیم، نزدیک ظهر بود که اومدین، خدای من چقدر ناز شده بودی.  امسال من وبابایی قرار 13 فروردین بریم مکه، نمیدونیم اونجا دوریت رو چطور تحمل کنیم، از همین الان دلمون برات تنگ ميشه ما داریم میریم خونه مامانی، بابایی عیدیای منو زود بدین کار دارم ...
30 مرداد 1393

نوه ى خوشکل خودم

عاشقتم مامانی   داری به آینده هات فکر میکنی! که دکتر بشی یا مهندس! قبونش برم با اون تیپش   ما داریم میریم ددر ای جونم. . . چقدر معصوم و نازی وقتی خوابی.  دوست دارم مامانی مرسی که اومدی ...
30 مرداد 1393

اولین دندون یکی یدونم

مبارک، مبارک اولین دندونت داره درمیاد عزیز دلم ايشالا که اذیت نشی مامانی   عزىىىىىزم جمعه 19 اسفند ، ساعت 4 بعدازظهر بود که متوجه شدیم اولین دندونت داره درمیاد . خیلی خوشحال شدیم، مامانت تلفنی به همه خبر داد، ولی فردا که 9 ماهه شدی براى اولین بار مریض شدی   خیلی مظلوم شدی، تب کردی وسرفه میکنی خىىىىىلى ناراحتیم مامانی   حالا قدت شده 74، وزنت 7کیلو و800گرم.  ايشالا همیشه سلامت باشی مامانی.  ...
30 مرداد 1393

...)

دماغ فندوقی مامانی    امروز 3 اسفند خونه ما بودی، براى اولین بار از پله ى پذیرایی رفتی بالا، دیگه یه لحظه هم نمیتونیم چشم ازت برداریم.  چقدر دوست داشتنی مامانی، من همیشه تو بغلم فشارت میدم ومیبوسمت  ولی شما اصلا خوشت نمیاد وگریه میکنی   ايشالا همیشه لبت پرخنده باشه مامانی.  ...
30 مرداد 1393

هشت ماهگی یکی یدونمون

امروز 20 بهمن، خىىىىىلى شیطون شدی و بامزه، حالا ديگه به حرفای ما عکس العمل نشون میدی، مثلا تازگی یاد گرفتی دست بزنی و تا بهت میگیم دست دست، زودی برامون دست میزنی غریبه ها رو که میبینی گریه میکنی و اصلا بغلشون نمیری ولم کنین ، میخام فوضولی کنم   ها... الان میرم اونو برمیدالم   دیدی کاره بدی نکدم   ...
30 مرداد 1393

...)

امروز 10 بهمن، مامانت بهم زنگ زد و گفت که براى اولین بار سینه خیز کردی   وای که چقدر دلم میخاد زودتر فردا شه و بیای خونه ى ما. . . نمیدونم اینجا چیو هدف گرفتی مامانی،    ...
30 مرداد 1393