محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

بهترین هدیه زندگيمون

...

امروز اول دی ودایی سعید داره میره سربازی  به قول شما داره میره به جنگ دشمن.  شما هنوز پوشک میشی، مامان چند بار سعی کرد که از پوشک بگیردت ولی اصلا همکاری نکردی سوره ى حمد وتوحید رو یاد گرفتی، وقتی یه شعر جدید یا یه سوره قرآن برات میخونیم با دقت زیاد گوش میدی و دوست داری یاد بگیری   وای فکر کنم جیش کردم   ...
6 شهريور 1393

( دادی )

تازگی با خودت حرف میزنی و وقتی ازت میپرسیم با کی حرف میزنی می گی:با دادی  !!! واسه خودت یه شخصیت خیالی ساختی، بعضی وقتا باهاش بازی میکنی، بعضی وقتام باهاش حرف میزنی امروز 20 آبان، هنوز پوشک میشی. تا 10 میتونی بشمری.  پایتخت بیشتر کشورهارو هم بلدی.  چندتا کلمه ى انگلیسی هم بلدی.  این روزا مامانت کتاب زیاد برات میخره ، عاشق ورق زدن کتابی و عاشق قصه ، با بعضی از کتابا خیلی خوب ارتباط برقرار میکنی، یک کتاب از کتابخونه ى بابایی برداشتی و می گی این کتاب منه؛ اسمش هدیه ى آسمانی، خیلی دوسش داری. آخ که عاشقتم عسل منی، جون منی قربونت برم   اینجا یه کوچولو مریض شده بودی مامان جون ...
6 شهريور 1393

تولد دوسالگیت مبارک عزیزدلم

تولدت مبارک عزیز دل مامانی فکر نکنی تولد دوسالگیت یادم رفته، فقط چون بیشتر فیلم گرفتیم از تولدت اینجا برات عکس نذاشتم ولی همه جزییات تولدت رو توی دفتر خاطراتت نوشتم.  روز قبل تولدت،مامان شما رو از شیر گرفت عاشق توپ بازی وآب بازیی، و می گی:توپ بایی ، آب بایی ، به گوشی می گی دوشی، رفیعی: دفیعی ، عارفه: عافه ، بغل: بلب ، پفک: افک ، انگشتر: انوش ، کفش: دواف ، مسواک: مفساک ، افتادم: استادم ، گوسفند: گوفسند ، برو: بویو ، نمیرم: نمییم ، اینطوری: اونویی،  جوراب: جوباب و... وای که عاشق حرف زدنتم مامانی، دوست ندارم این روزا تموم بشه خىىىىىلى دوست دارم وخیلی بهت وابسته شدم، وقتی میبینمت بغلت میکنم وفشارت میدم ومیبوسمت، شما هم منو م...
6 شهريور 1393

....

...انگار آغوش تو با نوازش دستای کوچیکت بهترین وامن ترین جای دنیاست که با تو تجربه کردم. . . عشقی که هرگز تکراری ویکنواخت نمیشه وهر روز عمیق تر میشه. . . مرسی که هستی وخدایا شکرت. 
31 مرداد 1393

اول فروردين1392

عیدت مبارک شاهزاده کوچولوی من عیدت مبارک عشقم ،یکی یه دونه ى من، همه ى خاطرات زندگیتو لحظه به لحظه شو برات توی دفتر خاطراتت نوشتم هر لحظه از لبخندا تو، هر گریه وزمین خوردن وبلند شدنت، همه ى شیرین زبونیات ، امیدوارم یه روز بزرگ بشی وبخونیش ومن خوشحالیتو ببینم. . . مامانی عاشقته   ...
31 مرداد 1393

...)

امروز 20 دی، محمدم یک سال وهفت ماهه شدی دندون نیش بالات دراومده، کلی برامون حرف میزنی، بیشتر کلمات رو خوب ادا میکنی، مثل دایی، بابایی، مامانی، جیش، دوغ، داغ، پلو، پول، الو براى اولین بار 30 بهمن بود که بابا بردت آرایشگاه، خىىىىىلى پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی، آخه ما نگران بودیم که نکنه نذاری موهاتو کوتاه کنیم  وقتی ازت میپرسیدیم که کی موهاتو کوتاه کرد، میگفتی:آ. آ. می پرسیدیم با چى کوتاه کرد ، می گفتی: ایچی. قوربون اون حرف زدنت، خیلی ناز شده بودی خیلی ناز حرف میزنی مامانی مثلا به شکلات میگی آلات، به ناصر میگی نایی به مادربزرگ می گی: منعو  به بابابزرگم می گی:بابا عو این روزا نزدیک بهار و هوا خوب شده و ما هرروز میب...
31 مرداد 1393