مامان و پسری
سلام پسره خوشکلم،منم مامان،تا الان مامانی خاطرات شیرینتو برات مینوشت تا همیشه برات بمونه،البته اینجا فقط خلاصشو مینوشت توی دفتره خاطراتت کامل همه چیزو نوشته برات عزیزم.
چند وقت بود ک هم من هم مامانی درگیره عروسیه دایی ناصر بودیم ب خاطره همین این همه وقت وبلاگتو نرسیدیم آپ کنیم مامان جون،ببخشید پسرم،ولی مامانی هر روز دفتر خاطراتتو آپ دیت میکنه
امروز دوازده اسفنده،پنج روز از عروسیه دایی ناصر میگذره،نمیدونی چقدر کار داشتیم عزیزم،شماهم ک ی دوماده کوچولو شده بودی یه عالمه خاستگار پیدا کردی مامان
الان سه سالو نه ماهه ای خوشکله من
تو بهترین اتفاق زندگیه مایی،عاشقتم عزیزدلم
اینم عکست،عزیزدلم،خیلی خوشتیپ شده بودی ،مثله همیشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی